ترامپیسم

برای شناخت بیشتر خیزش سیاسی-اجتماعی پدید آمده در غرب ، لازم است به دو ویژگی آن -  افزون بر خصوصیت مهمی که در یادداشت قبلی ذکر آن رفت - اشاره شود : 
✅ نخست اینکه بخش کثیر و قابل توجهی از توده ها و گروه های اجتماعی از طبقات متوسط به پایین جامعه در اکثر کشورهای غربی در اثر آگاهی شهود آمیز و درک مستقیم از حقایق معطوف به امور سیاسی-اجتماعی به این باور مهم رسیده‌اند که برخلاف آنچه نظامِ تبلیغاتی قدرت حاکم در آن کشورها وانمود می‌کنند ، نظام سرمایه داری مستقر و مسلط بر جامعه ، نه مردم‌سالار (دموکراتیک) است و نه عادلانه !
از طرفی بسیاری از افراد و نسل جدید و جوان در این کشورها به لحاظ فهم فلسفی-منطقی به این نتیجه رسیده اند که گفتمان 《لیبرال-دموکراسی》 هم از حیث نظر و تئوریک و هم به لحاظ محتوا ترکیبی تناقض آمیز و پارادوکسیکال است ضمن اینکه نظام سیاسی مبتنی بر آن در عمل ظالمانه و بیدادگر است .
✅ ویژگی دیگر این جنبش که خود را در کنش های میدانی و شعارهای خیابانی نشان می‌دهد (ونه - مجلات و کتاب ها به سبب ماهیت توده ای آن -)  مخالفت با نهادهای اصلی نظام سرمایه داری است . بر اساس همین رویکرد است که این خیزش مردمی تکنوکراتیسم و نخبه گرایی رایج و حاکم بر ساخت قدرت سیاسی در غرب را آماج خشم و حملات خود قرار داده است . و این هدف گیری با توجه به اینکه سازمان مدیریت قدرت در کشور های غربی عموماً بر بنیاد نخبه گرایی و مدیریت نخبگان سامان یافته است قبل از همه همین نخبگان وابسته به قدرت را به واکنشی تند و توأم با نگرانی و ترس واداشته است . توده های مردمی شرکت کننده در خیزش مورد بحث ، نخبگانِ در خدمتِ نظام سرمایه داری را عامل اصلی بسط ظلم و بی عدالتی در جامعه دانسته فلذا مقابله با آنها را در اولویت مبارزه خود با نظام حاکم قرار داده‌اند . بر همین اساس است که مارگارت مک میلان با لحنی نگران و آمیخته با خشم می نویسد : (در جهان بینی اخلاق گرای پوپولیسم نو ، 《مردم》 صالح در برابر 《نخبگان》 اهریمنی می جنگند.) به جرات می توان گفت یکی از علل و یا دلایل روی آوردن توده ها به ترامپ در انتخابات قبلی و اخیر ، شعارهای تند وی بر علیه نخبگان و نخبه گرایی در حاکمیت سیاسی آمریکا می باشد .
ضمن پذیرش دخالت علل و عوامل متعدد اجتماعی ، سیاسی و حتی تاریخی در ظهور پدیده 《اعتراضات توده ای به نظام سرمایه داری》در غرب ، به نظر می رسد دو عامل ذهنی و عینی بیش ترین نقش را در فراهم نمودن بستر و زمینه مناسب  برای تکوین این خیزش مردمی ایفا کرده‌اند .
عامل ذهنی / فلسفی عبارت است از ظهور گفتمان 《پست‌مدرنیسم》 در آغاز قرن بیستم و ورود آن به عرصه اندیشه فلسفی غرب از دهه سوم و تبدیل آن به یک گفتمان  قدرتمند از نیمه های قرن مزبور . هرچند پست مدرنیسم را محصول تکامل و پیشرفت مدرنیسم می دانند اما تردیدی در این نیست که فلسفه - وجودی و خواستگاه آن را باید در کشف  تناقض های ذاتی در مدرنیسم  جستجو کرد .
 پست مدرنیسم مدعی است که اولاً ، -  بر خلاف ادعا و شعارهای  لیبرال دموکراسی به عنوان نظریه و فلسفه سیاسی مدرنیسم - ترکیب 《لیبرال-دموکراسی》 چه به لحاظ مفهومی و چه از جهت مصداق ، قابل جمع و تحقق نیستند ، فلذا ادعای وجود جامعه لیبرال و در عین حال دموکرات در جوامع سرمایه داری فریبی بیش نیست ؛
ثانیا ، نظام سیاسی مبتنی بر اصول لیبرال-دموکراسی  - باز برخلاف ادعای تئوریسین‌های مدرنیسم - حتی در صورت تحقق نه عاقلانه است و نه عادلانه ! زیرا در واقع نه معیاری برای عقلانیت وجود دارد و نه ملاکی برای عدالت . و تنها معیار عقلانیت و نیز عدالت در نظام سرمایه داری یک چیز است زور و قدرت ! و به قول نیچه (بنیانگذار تفکر پست مدرنیسم) ، ادعای عقلانیت و عدالت و سپس حقانیت از سوی مدرنیسم دروغ یا ادعایی جاهلانه است .
فلذا هرگاه نظام سرمایه داری به عدالت نسبی تمکین کند ، آن هم بر مبنای برآوردها و سنجش های مبتنی بر 《زور》 می باشد . در نظام سرمایه داری آنچه حق است برخواسته از زور است .

 و اما عامل عینی ، انقلاب در ظهور تکنولوژی اطلاعات در نیمه های قرن گذشته بود . دانش و فناوری IT که خود خالق پدیده‌ای به نام فضای مجازی در عرصه ارتباطات و رسانه گردید از دو جهت در ظهور و شکل گیری پدیده مورد بحث نقش بی‌بدیلی بازی کرد . نخست از جهت فراهم نمودن امکان تبادل اطلاعات ، خارج از سلطه رسانه ای نظام سرمایه داری و دوم ضمن شکستن انحصار تولید خبر و گردش اطلاعات توسط رسانه‌های قدرتمند نظام سرمایه داری و ایجاد فرصت و مجال و روزنه برای آگاهی توده ها از واقعیت‌های جامعه غرب و فریبکاری های نظام حاکم ،  بستر مناسبی را برای ساختن شبکه ارتباطی مستقیم و زنده توسط توده های ناراضی و همچنین امکان پذیری هماهنگی و سازمان دهی اولیه و در نهایت بسیج مردمی برای حضور معترضانه در کف خیابان ایجاد کرد . 

چند نکته به عنوان نتیجه گیری از یادداشتهای قبلی : 

یک ) همانطور که بیان گردید عامل اصلی شکل گیری 《خیزش مردمی》 ضد نظام سرمایه داری در غرب ، آگاهی نسبی بخشی از  جامعه (به خصوص قشر جوان) از ماهیت واقعی نظام سرمایه داری است . از این رو نباید سطحی نگرانه ، ماجرای بهره‌برداری‌های سیاسی و انتخاباتی در بعضی از کشورهای غربی - از جمله آمریکا - از 《جریان》 مزبور را به هویت و خاستگاه آن مربوط دانست . علت وجودی این خیزش اجتماعی- سیاسی ، ریشه در بی عدالتی و تناقضات درونی در نظام سرمایه داری دارد . جوزف استیگلیتز برنده نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا در مقاله خود تحت عنوان 《پاکسازی مرداب نئولیبرالیسم》 (چاپ شده در گاردین و ترجمه آن در : اندیشه پویا/ شماره ۴۱) در این باره می‌نویسد : 《نابرابری فزاینده ،یک نظام سیاسی ناعادلانه ، و حکومتی که در سخن دم از خدمت به مردم می زند اما در عمل در جهت منافع نخبگان عمل می‌کند ، شرایط ایده‌آلی پدید آوردند که نامزدی مثل ترامپ می توانست [در سال ۲۰۱۶] از آن نهایت بهره را ببرد .》
دو ) بر اساس حقیقت فوق الذکر ، به نظر می‌رسد که بحران سیاسی-اجتماعی ای که در حال شکل گیری در غرب و آمریکاست را نباید در حد یک چالش و بحران اجتماعی زودگذر و سطحی ارزیابی کرده و پیروزی یا شکست یک کاندیدا یا یک جناح سیاسی را نقطه آغاز و پایان و یا حیات و ممات آن تلقی نمود . خیزش مزبور تهدید و خطری بسیار جدی است که محصور در آمریکا و یا منحصر در چند کشور نبوده و لذا اگر بتواند با رفع نارسایی ها و کمبودهای تئوریک و نیز یافتن یک هسته رهبری و هدایت کننده ، به لایه‌های اجتماعی اکثریت جامعه نفوذ کند ، هستی و کیان نظام سرمایه داری را با خطر فروپاشی مواجه خواهد ساخت . در این باره نظر دو تحلیلگر برجسته غربی (روبرتو استفان فوآ و یاشکا مونک) در مقاله پیش گفته ، قابل تأمل می باشد . آنجا که می نویسند : 
《در بسیاری از کشورها ، پوپولیست ها هنوز فاصله زیادی تا به دست آوردن اکثریت مطلق دارند . ولی به نظر نمی رسد مانع و محدودیتی درونی بر سر صعود آنها وجود داشته باشد》 
و نیز :
《بنابر این ، موفقیت ترامپ [در سال ۲۰۱۶] به همتایان پوپولیستش یک انحراف موقت یا جغرافیایی از مسیر نیست . و نیز نمی توان یقین داشت که مکانیسم هایی برای خود اصلاحی به کار افتند و نظام سیاسی را به ثبات از دست رفته گذشته بازگردانند ... وقت آن است که درباره شرایطی که دموکراسی های قوام یافته را به ورطه نابودی می کشانند ، تامل کنیم 》 
البته اینکه نویسندگان یاد شده ، امثال ترامپ را در جایگاه رهبری 《جریان مردمی》 مورد بحث ، قرار می دهند ، نوعی ساده کردن صورت مسئله برای حل آسان آن به نظر می‌رسد . این که از دو دهه پیش در برخی از کشورهای مهم غربی ، افرادی چون ترامپ با خصوصیات شخصی خاص از سوی بخشی از نظام حاکم کاندید و به قدرت می رسند ، خود معلول ظهور خیزش‌های مردمی است نه علت آن . تحلیل و تبیین بیشتر این موضوع مجال بیشتری می‌طلبد .

در این  یادداشت به چند نکته باقی مانده درباره موضوع بحث یادداشت های قبلی اشاره می کنیم : 
 سه ) واقعیت مهم دیگر راجع به 《جریان》 مورد بررسی این است که این خیزش مردمی ،
اولاً فاقد یک مرکزیت هدایت کننده و یا هسته رهبری است ، 
ثانیا ،خیزش مزبور از سوی یک نظریه و گفتمان منسجم و ساخته و پرداخته برای تعیین و تبیین اهداف و ترسیم راهبردهای مناسب پشتیبانی نمی شود و در نتیجه چشم‌اندازی روشن و افقی تعریف شده و تئوری بدیل در مواجهه و مبارزه با گفتمان لیبرال-دموکراسی در اختیار حامیان و هواداران خود نمی‌گذارد . در واقع بدنه این 《جریان》 و حتی رهبران  میدانی آن به خوبی می‌دانند 《چه نمی‌خواهند》 اما نمی‌دانند 《چه میخواهند》.
 این نقص بسیار مهم ، برخی از گروه های اجتماعی حامی این جریان را در عرصه عمل دچار سردرگمی نموده است طوری که برخی از آنها چاره کار را در پیوستن به گروه هایی مثل داعش می بینند و برخی دیگر در زمره هواداران ترامپ ظاهر می شوند !
 چهار) نکته دیگر را در قالب یک سوال می توان بیان نمود :
 آیا نظام سرمایه داری که در طول حیات چند صد ساله خود بحران‌های متعدد و سختی را از سر تدبیر و واقع‌بینی و اعمال رفرم های سیاسی ، هوشمندانه از سر گذرانده است این بار هم خواهد توانست با تکیه بر قدرت اقتصادی و توان علمی نخبگانِ در خدمت خود و مخصوصاً از طریق بازپس‌گیری سلطه رسانه‌ای و کنترل و مدیریت فضای مجازی ، به سلامت از این گردنه عبور کند و یا با گسترش و عمومیت یافتن خیزش مورد بحث در آینده ای نه چندان دور شاهد فروپاشی نظام سرمایه‌داری خواهیم بود ؟
این احتمال خیلی هم بعید نیست !
امکان تحقق احتمال دوم را از فراز پایانی مقاله استفان فوآومونک نیز می توان به خوبی دریافت :
《فرآیند قوام زدایی که اکنون در لیبرال ترین دموکراسی های جهان جریان دارد ، نشانه جدی خطرات آینده است ... هنوز جا و فرصت برای فعالیت سیاسی در جهت معکوس کردن این روند وجود دارد . اینکه قوام زدایی دموکراتیک روزی آغازِ پایان دموکراسی لیبرال خوانده خواهد شد یا نه ، به توان مدافعان دموکراسی بستگی دارد که می توانند هشدار را تشخیص دهند و پاسخی درخور برای آن بیابند یا نه . 》
پنج) و نکته آخر اینکه از دو دهه پیشین در کشورمان شاهد به هم پیوستگی گروه‌های اجتماعی متفاوت ، (متفاوت به لحاظ تفاوت در پایگاه اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی) و ابراز رفتارهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی مشابه هستیم که به تدریج به سمت شکل‌گیری یک 《جریان》 شبیه جریان مورد بررسی در غرب پیش می‌رود ، البته با خاستگاهی تقریباً یکسان اما با رویکرد و گرایشات کاملاً متمایز . 
 شاید در فرصتی مناسب مطالبی هم درباره این جریان وطنی تقدیم خوانندگان محترم شود .




دیدگاه های کاربران : (0)

Facebook    Google    LinkedIn    Twitter

برچسب ها

ترامپیسم